در سال های اخیر، رضا پهلوی به امید تاثیرگذاری بر فضای سیاسی ایران و احیای سلطنت بر فعالیتهای سیاسی خود افزوده است. وی نه به عنوان یک ایرانی مخالف جمهوری اسلامی، بلکه با عنوان «شاهزاده» و وارث تخت و تاج شاهنشاهی گام در این عرصه گذاشته و به واسطه ثروت و منابع مالی غارت شده ملت ایران توانسته محافل رسانه ای گسترده ای را برای اعتبار آفرینی و فراگیرسازی چنین عنوانی با خود همراه نماید. نکته مهم این است که خاندان آریامهر هنوز با تحرکاتی مانند جمع آوری امضای وکالت در توهم میراثداری سلطنت هستند. بر این مبنا، علاوه بر محافل رسانهای خودساخته و اپوزیسیون خارج نشین، برخی دلدادگان سلطنت در داخل نیز پسر محمدرضا را شاهزاده خطاب میکنند. اما سوال این است که یک صفت، یک شأن و عنوان و یا جایگاه برای یک شخص با چه منطق و مکانیزمی تثبیت شده، مشروعیت یافته و باقی میماند. در مناسبات و روابط اجتماعی جایگاه و نقش افراد یا انتسابی است و یا اکتسابی. در منظومه مناسبات قدرت و سیاست عناوین انتسابی مانند شاهزادگی تا زمانی معتبر است که به هر دلیلی مانند غلبه و زور یا کارآمدی و رضایت، اکثریت مردم سلطه نظام سلطنت را پذیرفته و با تداوم آن مشکلی نداشته و برای برانداختن آن عصیان و قیام ننمایند. بر این مبنا، از منظر بنیانهای مشروعیت سنتی که شامل مشروعیت نظام سلطنت هم می شود، تا زمانی جایگاه، منزلت و وجاهت شاه و شاهزاده بر جای میماند که ملتی مساله و چالشی با تداوم آن نداشته باشد. هدف این یادداشت کوتاه، یادآوری موضوع از طریق ارجاع به حافظه تاریخی و جمعی ملت ایران است که فرزندان پسر یا دختر سلاطین، دیگر جایگاهی به مثابه شاهزادگی ندارند. اگر هم قرار است در قامت سیاستمدار یا مخالفی ظاهر شوند، بایستی ردای سلطنت درآورند و بر طبل پوچ رانت شاهزادگی نکوبند.
مهمترین گزاره کلی نفی رانت شاهزادگی و میراث داری سلطنت به این واقعیت بر میگردد که انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، عصیانی علیه نظم استبدادی و نظام سلطنت مطلقه و خودکامه بود. در گام اول، انقلاب مشروطه اراده سلطان و خاندان سلطنتی را محدود و مشروط به قانون و نهادهای حاکمیتی برآمده از اراده عمومی کرد. مهمترین هدف انقلاب مشروطه تثبیت حاکمیت قانون و تاسیس نظام حقوقی مبتنی بر برابری مردم و تبدیل جایگاه افراد ایران از رعیت بودگی به منزلت شهروندی بود که با تکامل نظام مشروطیت به نظام جمهوریت تمام امتیازات موروثی، طبقاتی و قومی- قبیله ای کنار گذاشته میشد. شکست دولت و انقلاب مشروطه در دستیابی به اهداف خود، زمینه کودتای انگلیسی- ایرانی ۳ اسفند ۱۲۹۹ و سپس تسلط تدریجی رضاخان میرپنج بر تمام نهادهای دولت مشروطه را فراهم کرد. بندبازی های رضاخان و توسل به تمام روشهای قلدری، تطمیع، فریب و تظاهر مذهبی و نیز توسل به مجلس موسسان خودساخته نهایتاً نظام سلسله قاجاری را برافکنده و سلسله پهلوی را برپا نمود.
هر چند مردم، طبقات و نیروهای اجتماعی مختلف به خاطر هرج و مرج و ناکارآمدی دولت های مستاصل مشروطه، نهایتاً ابتدا به حکومت رضاخان و سپس سلطنت رضاشاه تن دادند، اما در طول نزدیک به دو دهه، این شخص برخلاف قانون اساسی مشروطه بنیان کلیت نظام مشروطه و دستاوردهای آن را ویران نمود؛ مجلس ملی به عنوان مهمترین نهاد مشروطه، بله قربان گوی اراده ملوکانه شد، تمام نهادهای حزبی و مدنی و رسانه ای و انتخاباتی از جمله انجمنهای ایالتی و ولایتی تعطیل و یا گوش به فرمان شد. تمام نخبگان مذهبی و غیر مذهبی منتقد و یا مستقل به انحای مختلف از عرصه عمومی و سیاسی حذف گردید. در این مسیر رضا شاه حتی به کسانی که پایههای سلطنت و اقتدار وی را تثبیت کرده بودند نیز رحم نکرد. علاوه بر شخصیتهای ملی مانند سیدحسن مدرس و محمد مصدق، نخبگان و دولتمردان دربار و بارگاه سلطنتی مانند سیدضیاء، تیمورتاش، سلیمان میرزا، علی اکبر داور و فروغی … از منظومه قدرت و سیاست حذف شدند. در مجموع موسس سلسله پهلوی ملت ایران را از منزلت شهروندی به جایگاه رعیت بودگی بازگرداند.
از این حیث، رضاخان در طول دو دهه به تدریج تمام صلاحیت و مشروعیت خود را که به خاطر هرج و مرج دوره گذار و بحران کسب کرده بود، از دست داد و موقعی هم که ارتش بزرگ!! شاهنشاهی نتوانست بیش از سه روز در برابر نیروهای متفقین در جنوب و یا شمال کشور مقاومت نماید، مجبور شد با اشاره ولی نعمت خود کشور را ترک نماید. در زمان ترک کشور نیز به غیر از جان نثاران دربار و ارتش، اکثریت نیروهای اجتماعی در مرکز و تمام مناطق پیرامونی خوشحال و شادمان بودند.
اما پسر وی محمدرضا نیز سطنت و اقتدار خود را نه از بنیانهای مشروعیت سنتی و یا قانونی بلکه مدیون قدرتهای بزرگ دشمن ملت ایران بود. سلطنت ۳۷ ساله محمدرضا شاه در دو مرحله تثبیت شد. نخست پس از اشغال ایران در سال ۱۳۲۰ که ناشی از تبانی و اراده قدرتهای بزرگ روس، انگلیس و آمریکا بود و در گام دوم کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ علیه دولت ملی و مردمی مصدق، ادامه سلطنت غیرقانونی و غیرملی وی را ممکن ساخت. پسر نیز مانند پدر تمام میراث نظام سلطنت مشروطه را پس از کودتا ویران نمود و با زیرپاگذاشتن قانون اساسی مشروطه رژیمی خودکامه پدید آورد. عصیان علیه چنین رژیمی و وقوع انقلاب اسلامی و برگزاری همه پرسی تغییر رژیم خط بطلانی بود بر تمام میراث سلطنت. و این که چگونه پسر چنین سلطانی که با اراده ملت به زیر کشیده شد، و همچنان ادعای شاهزادگی و میراثخواری سلطنت را دارد، نوعی توهین به شعور این ملت است. نگارنده فقط خواست به رضا پهلوی یادآوری نماید که کم حافظگی تاریخی شما را در مسیر نادرستی قرار داده و در پرتو حافظه ملت ایران، این ردای کاذب رانتی کمکی به شما نخواهد کرد.